رمانی زیبا. عاشقانه طنز و پلیسی از زندگی ۸ دوست

+ مرتیکه روااانی معلومه تو چته چی میخوای از جونه ما بزار ما بریم
اینجاکجاس مارو اوردی؟؟ تو مگه قصدت این نبود علیرضا بیاد حالا ک داره میاد چرا هی جای مارو عوض میکنی؟؟؟

ای خاک تو سرت لیلا خاک تو سرت الان این میفهمه تو زنگ زدی ک
مشکوک نگام کرد و قدم به قدم اومد جلو و من با هرقدمش میرفتم عقب
یاسمین با گریه گف : کاریش نداشته باش روانی …یکیمونو ک ناقص کردی ببین خونریزی سارا بند نمیاد خدا بگ…
با بلند کردن دستش حرف یاسی رو قطع کرد و به راهش سمت من ادامه داد
هی عقب میرفتم اونم پرورو پرورو هی لش میاورد جلو شرت کم گمشو دیگه
خوردم به دیوار نفسم گرف از این همه بد شانسیم
اومد رخ به رخم وایساد نفساش پخش میشد تو صورتم و حالمو بد میکرد
+تو از کجا مطمعنی علیرضا داره میاد؟؟
-چیزه من من بخدا نمیدونم تو گفتی میاد

دستشو مشت کرد و کوبوند کنار سرم و با دست به سارا اشاره کرد و گف اگه تکونش نمیدادم خونریزی نمیکرد داره میمیره خانوم کوچولو…
و بعد انگشتشو کشید رو صورتم سرمو برگردوندم ک گف این سری مشتم خطا نمیره …گرفتی؟؟
تو همین لحظه در باز شد و…..

<<>>

‏<<>>
?

رُمـــآنــــِ آنْـــــ سِلینْـــــ دِز

رُمآنیـ مُتَفاوِت اَز زِندِگیِـ هَشت دوست

طَـــنـــز عآشِـقآنِـــهــ پُلیســـیـ

بِــــ قَـــــلَــــــمِـــــ :ســــارا _ لِـــیــــلا _ نـــــیـــــلوفــــر

?بَـــــر اَســـــآسِ وآقِعیَت?

@ANSLYNDZ

عضویت در کانال تلگرام

دیدگاه ها

۰ دیدگاه


نظرتان را ارسال کنید.

لطفاً از درج نظرات غیرمرتبط با این صفحه خودداری کنید.